بهترینم سلام....
بهترینم سلام این هفته هم گذشت ومن هنوز حیران وسرگردان به دنبال تومیگردم خواستم اولین نامه ام پرازحرفهای قشنگ باشددرآن دلتنگی وتنهایی جانداشته باشد اما نمی شود چطور میشود ازدلتنگی حرف نزدوقتی نمی توانم آنگونه باشم که تودوست داری چگونه میتوان حرفی از سردی وخستگی نزدوقتی نفس های این مردم تورایادنمی کند راستش دلم بیشترازخودم گرفته چراآنقدربد شده ام که تورادرخواب هم نمیبینم؟؟
خوب یادم هست دوران کودکی هرگاه نام جمکران می آمد من مسجدی راتجسم میکردم که که فردی بالباس سبزوچهره ایی نورانی درمحرابش درحال نمازاست اولین بارکه آمدم جمکران به دنبال تومیگشتم درمحراب ،حیاط و…هرجاکه شدرفتم گریه هایم رایادم هست وقتی گم شدم دربین جمعیت وحرفهای مادربعدپیداکردم چرامادر وقتی دنبال من گشت مراپیداکرداما من شماروپیدانکردم؟؟؟
این سوال درتمام این سالها درذهنم مانداگرمیشود پیداکردمن چراپیدانکردم؟؟؟
کم کم دنبال شمابودن رافراموش کردم شایدهم ناامیدازپیداکردن شما!!!!
اماحالادریافتم اشتباهم را!!!
امسال دوباره به سراغم آمدی دیدی چگونه درخاک وآب به دنبالت بودم؟؟؟؟آنجابودکه فهمیدم آنکه بایدپیداشودمنم!!!
فهمیدم چه بنده ناسپاسی هستم وخداچقدربزرگ من گناه میکنم واو میبخشد…..
من بازبانم دل آدمهارامیشکنم وخدااجازه میدهدمن دوباره صدایش کنم
من باپاهایم به وادی گناه قدم مینهم واو به سرزمین نورراهم میدهد….
ومن بازهم گناه میکنم….راستی این هفته تولدمادرت بود دیدی چگونه اجازه نوکری داد؟؟؟؟؟
دلم میگیرد وقتی به خودم فکرمیکنم….کاش میشد خودم راکناربزنم تاببینمت….
آقاجان ،مولای من دعاکن برایم